-
به توصیه ی زینب
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 18:08
دوستان گلم سلام ... وبلاگ نویسی برای آدمی با شرایط من دردسر های خودش رو داره و خوب مقاطعی رو نیست و... ممنون از توجه همگی به خصوص زینب گلم و بهار عزیزم یه مدتی نیستم ... شاید با دست پر و ادامه داستان بیام شاید هم نه ... خوش و خرم قصه گو
-
همنام پردردسر قسمت اول
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 10:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اول نوشت: سلااااااااااام ! داستان نوشت: حوالی امتحاناتش که میشد تازه هوس وبگردی به سرش میزد . عجبا! برنامه ریزی کردن٬ تذکر دادن مداوم به خود٬ عذاب وجدان ٬ استرس و هزار و یک مسئله دیگر همه و همه بی اثر بود … فقط یک سال دیگر باید تحمل میکرد. به خود...
-
صف شادمانی قسمت بیست و چهارم (قسمت آخر)
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 22:28
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA سلام ! تولد حضرت علی مبارک رفقا ! ما رم شب عیدی دعا کنید ... راستی یه 20 روزی مرخصی رد کنین واسه من ! 5 تیر با یه قصه جدید اینجام ! بعدا نوشت: منتظر نقد های دوستان از داستان هستم اینکه پرش زمانی داشتم اینکه دوست داشتید بیشتر به ایما و فواد بپردازم و... فکرش را هم نمی کرد...
-
صف شادمانی قسمت بیست و سوم
شنبه 13 خردادماه سال 1391 00:46
اول نوشت :زندگی چیز عجیبیه ... شمالیم ! تو اتاق طبقه دوم که نزدیک ایوونه همون که کل دوره دبیرستانم به خاطر ویوی خوبش به جنگل عاشق این بودم که توش بخوابم همون حالا مال من و همسرمه و البته دوقلو ها ... این موقع شب تو سکوت و آرامش روستا و جنگل یه حالی ام یاد اون روزام.. امروز سر یه حرفی واسه زی زی از دختر خاله ام گفتم...
-
صف شادمانی قسمت بیست و دوم
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 22:38
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بله همه چیز سر ناسازگاری داشت ! لعنت ! این هفته چقدر غریب بود ! و چه پر ماجرا ... چند صد بار در کل عمرش باید مینشست و حسرت این هفته را میخورد؟ حسرت نتیجه ی تصمیم هایش ... یعنی پشیمان بود ؟ پشیمان میشد؟ نه اینکه پشیمان باشد نه هنوز مطمئن نبود درست عمل کرده باشد نگاه پر حسرت...
-
صف شادمانی قسمت بیست و یکم
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 12:06
اول نوشت: یه وقت هایی آدم رو موووووووووود نوشتنه ! دوم نوشت : قانونا این داستان باید طی این قسمت یا قسمت بعد تموم میشد ولی مثل اینکه ادامه دار شده ! داستان نوشت: Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 قدم هایش زیادی آرام بود برگه مرخصی روزانه اش را مستقیما به امضای عمو مجید رساند دکمه...
-
صف شادمانی قسمت بیستم
شنبه 6 خردادماه سال 1391 11:11
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA اول نوشت: این روز ها دختر ها کمتر خواستگار میبینن ! منظورم خواستگار های سنتی ایه ! بله کاملا ! و این به نظر من خوب نیست ! آمده بحث در مورد این موضوع ام ! و حتی ممکنه داستان بعدی ام یه جورایی به این ربط داشته باشه ! اوهوم دوم نوشت : زینب جون میدونی من واقعا بابت توجه ات...
-
صف شادمانی قسمت نوزدهم
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 20:35
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سلاااااااام ! ........ فتان لنز ها یش را از چشم خارج کرد آرام آرام آرایش چشمانش را پاک کرد روسری و چادری را که برادرش برایش گذاشته بود به سر کرد و از در خارج شد ایمان با لبخند نگاهش را از او دزدید حس کرده بود که روزهای آخر مجردی خواهرش ، فتان،...
-
صف شادمانی قسمت هجدهم
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 15:17
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA اول نوشت: سلاااااااااام داستان نوشت ایما پرده را کنار زد، هم زمان ماشین یاشار پیچید توی کوچه ... چه لبخند عمیقی روی لب فتان بود ... مادر لبخند زد اما درصدی از نگرانی هم به قلبش هجوم آورد خود را دلداری داد فتان عاقل و فهمیده بود اما بالاخره جوان بود ایما سعی کرد خود را...
-
صف شادمانی قسمت هفدهم
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 10:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اول نوشت: دیر شد قبول دارم ! دوم نوشت: نمیخوام روز بگم و نتونم بهش پایبند باشم ! سوم نوشت: این قصه خودش دلش خواست این سمتی بره !!! من بی تقصیرم ! داستان نوشت: فکر هایش کی تمام میشد؟ یعنی میشد که تمام شود؟ آن روزها هنوز هم توی ذهنش گنگ بودند ! چه...
-
صف شادمانی قسمت شانزدهم
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 15:45
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اول نوشت: این سال 91 چقدر مهمون بازی داره ها !!! ما شب ولیمه مکه دعوتیم باز ! دو قلو ها که خوش خوشانشونه ! دوم نوشت: آپ بعدی فردا ... فتان عصبی بود اما چهره اش مثل همیشه آرامشی مطلق را به نمایش میگذاشت . کمتر کسی میتوانست استرس دخترک را دریابد...
-
صف شادمانی قسمت پانزدهم
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 16:58
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 آپ بعدی: 5شنبه فواد آرام درب اتاق خوابشان رابست و نصف یه قرص خواب آور را با یک لیوان اب پرتقال به ایما داد -: چرا اینقدر حرص میخوری خانوم ؟! مهربان بچه اس ! -: بچه ؟ ههههه اون بچه اس الهام چی ؟ خیال کرده می ذارم فتانم رو هم بدبخت کنن ؟ فواد با...
-
صف شادمانی قسمت چهاردهم
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 23:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA اول نوشت: سلام شبتون به خیر ! دوم نوشت : این پست فردا نیست ! سورپریزه!!! داستان نوشت فتان گیج خواب بود اما انجام سه کار قبل خواب ضروری بود!مگر نه مادر سخت گیرش محال بود بگذارد بخوابد... اول باید لباس خوابش را میپوشید ... مسواکش را میزد ... و از همه مهمتر یک چرخی هم در نت...
-
دسر !!
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 18:49
رنگی نوشت: آپ بعدی فردا ! از ژله خورده شیشه گلدار شروع میکنم که از بلاگ تزئین انوع غذا و دسر میتونید یاد بگیریدش ! اما چند تا نکته که بعد از دیدن طرز تهیه ی این ژله بدونید راحت ترید : 1. شما مثل من اشتباه نکنید و حتما حتما تمام ژله های رنگیتون رو که برای داخل ژله آلئوورا استفاده میکنید حتما با شیر ببندید ژله های شفاف...
-
صف شادمانی قسمت سیزدهم
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 18:17
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سلام ! بعد سلام نوشت: حواسم نبود باید کادو هم بگیرم برا مهمونی امشب تا رفتم و اومدم عصر شد امیدوارم معطل نشده باشید آپ بعدی :فردا عکس میزارم و میگم آپ بعدی کی هست ... داستان نوشت: فواد آرام زنگ زد بعد از ده روز قرار بود به دیدار ایما و دوقلو ها...
-
صف شادمانی قسمت دوازدهم
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 21:37
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA غرغر نوشت : پست فردا رو امشب میزارم ! فردا شب عروسی دعوتیم! یعنی فردا بعد کارم باید بیام دوقلو ها و پدرشون( ! )رو برا عروسی آماده کنم و اگه این گوشه کنار ها وقتی هم یافتم یه دستی به سر و روی خودم بکشم ! هیییییی پس فردا صبح که سر کارم و نمایشگاه کتاب . روز کلاس زبان دو...
-
صف شادمانی قسمت یازدهم
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 11:00
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA اول نوشت :میخوام اول این قسمت رو با ذهن فواد شرو کنم ! نه اینکه ،خیلی دوستان از فواد خوششون میومد ! از اون لحاظ !!! دوم نوشت:کوتاههه اما یه پیچه تو داستان آپ بعدی :سه شنبه داستان نوشت: -:به یک شرط جمله ها توی ذهنش بالا و پایین میشد -: من این جا میمونم و تو میتونی به بچه...
-
صف شادمانی قسمت دهم
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 21:56
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA اول نوشت: دوستان باز هم میگم قصه اس ! دوم نوشت: من وقتی این داستان رو میخواستم بنویسم یه چیز دیگه تو ذهنم بود ! یه چیز دیگه از کار در اومد !!! سوم نوشت: این پست واقعا یه سورپریزه واسه الی عزیزم که دلگیر شده از قصه ! داستان نوشت: زمان می گذشت در آرامشی که شاید ...... قبل...
-
صف شادمانی قسمت نهم
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 12:19
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ا ول نوشت: قصه است پس غصه نداره ... دوم نوشت: تلخش نمیکنم .... آپ بعدی : یکشنبه عصر یا شب. داستان نوشت فواد نباید سکوت می کرد ... اما کرد الهام باید چیزی می گفت... اما نگفت علی باید به حرف می آمد ... اما نیامد انگار در جهان مردگان فقط ایما زنده...
-
صف شادمانی قست هشتم
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 17:22
اول نوشت: سلااااااااام آپ بعدی امشب دیر وقت البته ! داستان نوشت : یاشار کوچولو ذوق کنان کف میزد ! اما نه چهره علی و نه چهره هیچ یک از بچه ها به جشن تولد نمیخورد ! ایما نمیفهمید اما بهت نگاه فواد بعد از گفت و گو با علی آزارش میداد ... .......... اعصاب فواد به همریخته بود ... چه باید میکرد؟ از یک طرف مونا بود وعشق و از...
-
صف شادمانی قسمت هفتم
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 22:00
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA اول نوشت: نه فواد از برق کشیده شد ! نه مکالمه ای رخ داد ! چه کنم زوجین این داستان اهل عملند و نه حرف !!! ! دوم نوشت: شادمان و باقی پست بعدی: پنجشنبه داستان نوشت: ایما نیمرخ فواد رادر حالیکه غرق در مطالعه روی نیمکت لب دریا نشسته بود ،شناخت ! پسرک غرق کتابش بود! این دیگر چه...
-
صف شادمانی قسمت ششم
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 17:31
اول نوشت: سلااااام دوم نوشت: روز خوش سوم نوشت: فردا هم آپم! داستان نوشت: Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 فواد از دست دوستانش کلافه شده بود این ها کی میخواستند آدم شوند فقط خدا میدانست ! دیوانه ها به عنوان سورپریز بلیط گرفته بودند و شده بودند همراهان عروس و داماد در ماه عسل !!!!...
-
صف شادمانی قسمت پنجم
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 17:32
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اول نوشت: بازم کوتاه ؟ دوم نوشت : چقدر کوتاهه؟ سوم نوشت : مسخره اش رو در آوردم؟ چهارم نوشت:دوست داشتم این داستان رو یک کم +18 بنویسم ترسیدم ... من دوست ندارم یه وقت .... پنجم نوشت: یه تصمیمی دارم از این به بعد هر دفعه میگم آپ بعدی کی خواهد بود!...
-
صف شادمانی قسمت چهارم
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 17:09
اول نوشت: کوتاهه؟ دوم نوشت: چقدر کوتاهه؟ سوم نوشت: شما عصبانی شدید؟ چهارم نوشت: شما چقدر عصبانی شدید ؟ داستان نوشت: ایما غلتی زد و چشم هایش را گشود چند لحظه ای زمان برد که بفهمد آن موجودی که روی کاناپه ی اتاق خوابیده، فواد است . از گفتگو های دیشبشان لبخند به لبش آمد . آنها تا دیر وقت مشغول باز کردن مو های ایما بودند...
-
صف شادمانی قسمت سوم
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 13:59
اول نوشت: چون پنجشنبه اس ! دوم نوشت : چیه خوب ؟ ندید داستان از عروسی شروع شه خاطره نوشت: چند وقت پیش تو عروسی دختر خاله ام مهران دیده بود پسر خاله ام- داداش عروس- تو لبه بعد عروسی به مهربان میگفت من نمیزارم تو عروس بشی ها ى بیا اصلا زن خودم بشو ! من و همسرم هم متحیر از این حرف ! کلی با مهران حرف زدم تا فهمیدم شب عروسی...
-
صف شادمانی قسمت دوم
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 13:40
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اول نوشت: فعاااااااااال میشویم! دوم نوشت: عجب آدم خوبی هستیم ما ... داستان نوشت: الهام با شوق و شور فراوان بالای سرش نشسته بود -:د پااااشو دیگه عروس خانم لنگ ظهر شد نمی خوای بری آرایشگاه ؟ ایما که چشم گشود الهام ناخود آگاه ساکت شد، چشم هایش گویای...
-
صف شادمانی قسمت اول
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 17:30
Normal 0 false false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اول نوشت: شروع شد دوم نوشت: این یکی از اون داستانای بالای 18 ساله؟ ! Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 داستان نوشت: نمیدانست نگاه نگران دیگران تصور اوست یا قسمتی از واقعیت! چند روزی بود که نگاه همه...
-
صف شادمانی قسمت صفر
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 12:19
اول نوشت: آیا ممکنه هر کس اینجا تشریف میاره نظر بزاره (شده در حد یه شکلک) ؟ میخوام ببینم واسه چند نفر دارم تایم میزارم ... آخه تایپ کردن برام اصلا جذاب نیست ! دوم نوشت: منظور اول نوشت این نیست که داستان نمی زارم دیگه ها... سوم نوشت:باید یه روزی رو به عنوان روز ثابت ارائه ادامه داستان مشخص کنم که معطلی ایجاد نشه ! 5...
-
تقدیر قسمت بیستم قسمت آخر
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 11:04
اول نوشت: سلاااااااااااام ! اینم از تقدیر.... دوم نوشت: من این جا با خیال راحت دارم آپ میکنم ! مامان اینا سرگرم ناهارن و بچه ها شاد و شنگول طبیعت سوم نوشت: با یه داستان و یه قالب جدید آپ خوا هم شد ! پ.ن سوم نوشت: ار پیشنهادی واسه سایتی که قالب رو ازش انتخاب میکنم دارید بسم الله هشدار نوشت: اگه پست دیشب رو نخوندید اول...
-
تقدیر قسمت نوزدهم
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 23:19
اول نوشت: یه قسمت دیگه مونده و وسلااااااااااام ! داستان گذر زمان 19 قسمتی بود ! این 20 قسمتی ! ایشالا هر داستان یه قسمت اضافه میکنیم به یاری دوستان ! دوم نوشت:مهربان و مهران قرار بوده امشب ساعت 9 بخوابن تا فردا 13 بدر سر حال باشن ! کسی ساعت خدمتش هست ؟ ینی هنوز 9 نشده !!! که صدای این دو تا سرتق موزیک متن خونه است !...