قصه گو

داستان دنباله دار

قصه گو

داستان دنباله دار

صف شادمانی قسمت یازدهم

 اول نوشت :میخوام اول این قسمت رو با ذهن فواد شرو کنم !

نه اینکه  ،خیلی دوستان از فواد خوششون میومد !

از اون لحاظ !!!

دوم نوشت:کوتاههه اما یه پیچه تو داستان

آپ بعدی :سه شنبه

 

 داستان نوشت:

 

 -:به یک شرط

جمله ها توی ذهنش بالا و پایین میشد

-: من این جا میمونم و تو میتونی به بچه هات سر بزنی

میتونیم با هم بیرون بریم

اما

اما

چه طور بگم دیگه نمیخوام که... ببین فواد من الان از حضورت آرامش گرفتم اما حس تحقیر دارم

اینکه 6 ساله همسرتم  بعد تو بین من و مونا اونو انتخاب میکنی ...

فواد من با تو بودن برام شده زجر

غصه

بزار به حال خودم باشم

واسه بچه هات پدری کن اما...

جمله های ایما چقدر رنج به دلش داده بود

دخترک چه طور گمان برده بود انتخاب فواد دیگری است؟

فواد خود را سرزنش میکرد

چه طور تمام این یک سال به احتمال بارداری ایما فکر نکرده بود ؟

مگر تقریبا اطمینان نداشت که ...

هرچه فکر میکرد آنقدر ایما را محکم یافته بود که ...

ولی نمی توانست او را از دست بدهد !

هرگز نمیتوانست !

میدانست نمیتواند مونا را

به اجبار از این زندگی خارج کند

ولی همه چیز را به او گفته بود

خانه ای برای او گرفته بود  و بله با او زندگی هم میکرد

اما از دست دادن ایما ؟

نه محال بود نمیگذاشت این گونه شود !

به خصوص حالا یک زن بعد از تولد کودکانش بیش از هز وقت وهر چیز شوهرش را میخواست !

بعد این همه سکوت به حرف آمد

-: بین ایما جان قبول من مجبورت نمیکنم ! اما اگر شروعش کنیم من تمومش نمیکنم ! شیطنت در چشمانش باعث نمیشد عزم در نگاهش برق نزند

ایما به خانه اش رفت

برای فرزندانش اتاق تدارک دید 

و زندگی جریان داشت !

نمیدانست چه چیز انتظارش را میکشد !

نمیدانست

فواد چه میشود

و کودکانش

اما آرام بود

زنده ماندن مونا تقصیر کسی نبود ! بود؟

چه خوب که فواد تمام این چند روز همراهی اش میکرد

میفهمید گاهی از زمانش هم مخصوص مونا است اما فواد تشنه و خواهان و دربست همراه بود

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
باران شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:05 ب.ظ

سلام

من اومدم حاضری بزنم

من فوادو می کشممممممممممم

سلام !
حاضری تو زدم دختر !
نه نه نکش بابا
خودش بنده خدا داره دق میکنه که آخه !

شاذه شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:14 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

آخی... عجب گیری کرده...

شاذه جون فواد رو بی خیال من عجب گیری کردم !

اطلس دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:14 ق.ظ http://www.terminal2.blogfa.com

خودمونیمااااااااااااااااااا ؛ این فواده خیلی روو داره


چه کنه این پسرک بالاخره ؟!

الهه دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:55 ب.ظ



قربون دستت یه چایی نبات بده فواد بخوره ! سردیش می کنه!

از دست شماها !

sokout دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ب.ظ

فواد گناه داره
عجب گیری کرده
یه راه خوب براش پیدا کن
هم ما راضی باشیم هم ایما

عزیزم خوشحالم که تو هم دلت یک کمی برا فواد میسوزه !
مثل من!
والا روند داستان دستم نیست بزارید فعلا یک کم روزمری کنن اینا
بعد فکر بعد کنیم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد