قصه گو

داستان دنباله دار

قصه گو

داستان دنباله دار

گذر زمان قسمت هشتم

باران نم نم میبارید

مادر داشت از پنجره بیرون را نگاه میکرد

مادر:بازم داره بارون میاد

سامان :چه کارش داری مامان بزار بیاد

شاید بارون منم همراهش بیاد

مادر آرام خندید دلش میخواست میتوانست برای پسرش کاری بکند اما انگار کاری از او ساخته نبود

مامان:خوب برو ببینش باهاش حرف بزن .

سامان: برم چی بگم بیرونم میکنه میگه تو کار نداری من دارم

مامان:خوب راست میگه سامان تو اینطوری نبودی الان انگار تمام فکر وذکرت شده این دختره .یک کمم به کارات برس

صدای بلند بسته شدنصحبت مادر وپسر را ناتمام گذاشت صنم بود ۲ هفته ای میشد که از رضا جدا شده بود و الان با حالتی عصبی به خانه آمده بود در شرکت باران مشغول کار شده بود

سامان: چه خبرته صنم درو شکستی سلامت کو پس کوچولو

صنم بغض کرده بود و فقط به در اتاق اشاره میکرد

سامان : بیرونم میکنی !نمیگی چی شده

سامان درک میکرد صنم میخواست تنها باشد احتمالا همه چیز زیر سر باران بود

به اتاقش رفت وبه او تلفن کرد

سامان: سلام خوبی تو میدونی صنم چشه

باران : آره

سامان :خوب

باران : ببین بزار یک کم به خودش بیاد تو کاریش نداشته باش

سامان:یعنی چی چش شده

باران غش عش خندیدو گفت از خودش بپرس من کار دارم فعلا

 

گذر زمان قسم هفتم

چند دقیقه ای تا ۵ مونده بود که سامان بعد از یک ترافیک سنگین به خونه رسید بود

شاید هیچ چیز مثل یک دوش آب سرد حالشو جا نمیاورد ولی از صبح سری به نت نزده بود به خودش قول داد اول چند تا مقاله علمی روز دنیا از http://utdbase.ut.ac.ir/ که مرکز

Oxford Journals

ProQuest 

و.............

بود دانلود کند بعد سراغ میل ها یا آف های احتمالیه عشقش در دنیای مجازی برود

هم زمان دو صشفحه را باز کرد باران on بود

سامان :سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام  

باران : علیک . میدونی از کی منتظرتم

سامان : منتظر من

باران :  راستش یک کار خیلی مهم داشتم

سامان : یعنی الان نداری دیگه خانومی  !:278:بعدم یه زنگ میزدی از صداتون هم مستفیذ میشدیم

باران : :mh02:میرما

سامان : حالا چرا میزنی :216:

باران: جدی باش

سامان : بگو حالا چی شده :67:

باران : سامان الان وقتشه که یه کاری کنی صنم و رضا از هم جدا شن

سامان : چی !!!!!!!!!!!این همه تلاش کردیم که این حرف رو بزنی !

اصلامیدونی تو تا اینجا هم خیلی زحمت کشیدی

ببخش زیاد زحمتت دادیم از این به بعد خودم ادامه میدم

 و آف شد عصبی شده بود وانتظار این حرف رو نداشت اما خودش هم میدانست تند رفته است

دوش گرفت

اما انگار فشار آب هم نمیتوانست آرامش کند آخر چرا باران باید چنین حرفی میزد ؟

موبایلش بارها وبارها زنگ زد باران بود

ولی سامان دیگر نمیخواست جوابش را بدهد............اما اما اگر فقط یک زنگ دیگر میخورد جواب میداد که صدای موبایل قطع شد ودیگر تماسی گرفته نشد !

فکر میکرد فریب خورده و این حرف ها فقط برای این بوده که باران دلش را به دست بیاورد

با این وجود برایش منطقی نبود !!!!!!

جدایی صنم چه سودی برای بارن داشت

فکر کرد شاید اشتباه خوانده شاید دلش میخواست اشتباه کرده باشد

دوباره سراغ کامپیوتر رفت چندین آف از باران اما اول میخواست ببیند آخرین جمله همان بود

جدایی صنم !!!!!!!!!!!!

بله ...................و افسوس

نمیتوانست آف  ها را نخواند

آف اول : سامان !!!! یک لحظه صبر کن ببین من چی میگم

منظورم رو نفهمیدی !!!!!!!

ببین منظورم اینه که صنم و رضا از هم جدا شن ولی خوب میدونی که میتونن رجوع کنن من میخوام صنم رو نسبت به رضا دوباره علاقه مند کنم اما صنم الان فقط میخواد جدا شه همین وهمین

پس به هیچ چیز دیگه فکر نمیکنه

اما اگه این به ظاهر جدایی صورت بگیره بیشتر فکر میکنه

من قول میدم و...................

آف دوم : چرا جواب تلفن ها مو نمیدی!!!!!!!!!

آف سوم : واقعا فکر میکنی توئی که با یک جمله اینطوری از کوره در میری قابل اتکائی !

من چه طور میتونم به تو یک عمر تکیه کنم !!!!!

سامان متاسف بود

متاسف اما باز تنها راه گذر زمان بود

زمان همه چیز را بهتر و قابل تحمل تر میکرد

یک میل  برای باران زد :

بارون من

منو ببخش

عصبیم

خسته شدم

آف آخرت هم ناراحتم کرد هم خوشحال

خوشحال چون فکر میکنم  تو هم به من فکر میکنی

بارون میشه منو ببخشی

 

گذر زمان قسمت ششم

دوماهی ازاون شب گذشته بود

حالا سامان میدونست باران استاد حل تمرین صنم بوده و از همون جا دوستیشون آغاز شده

حالا اون باران رسمی به یک دوست گرم و البته محترم برای سامان تبدیل شده که میشه باهاش درمورد مشکلات صنم صحبت کرد

حالا صنم هر روز  ساکت تر و خسته تر میشه رضا حاظر به جدایی نیست و...........

و تمام این اتفاقات خوب و بد و قتی مییفته که به زمان مهلت گذشتن بدیم .

سامان آنلاین شد باران هم بود

باران :من یه سوال دارم مهندس چهطوره از روش سیمپلکس.........

سامان : نمیدونم بارون حوصله هم ندارم فکر کنم .

باران :‌آخه چرا  باز چیزی شده

سامان :خسته شدم انقدر همش در مورد کار شما و بنده و صنم حرف زدیم انگار داریم خودمونو گول میزنیم  بسه بابا

باران:گفتی صنم یاد فکرای دیشبم افتادم من فکر کنم بتونم صنم رو از خر شیطون بیارم پایین بره سر خونه زندگیش فقط تو هم باید به این آقا رضا طرز درست برخورد با خانوم ها رو یاد بدی .

سامان :تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره ؟

باران : بلــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!!!!!!!!

سامان: بله بلا میگم تو اول خودت از خر شیطون بیا پایین تا بریم سر زندگیمون  بعد صنمم پیاده میکنیم

باران : جدی باش

سامان : گوشتو بگیر نشنوی جدی بودم

باران : آف میشما

سامان : باشه بابا باران ولی صنم واقعا رضا رو نمیخواد

باران : اشتباه میکنی  ندیدیتو دادگاه وقتی رضا اومد صنم چه نگاهی بهش کرد مشکلشون اینه که شما مردا بلد نییستید چهطور بایه زن رفتار کنید چطور ابراز احساس کنید ..............اصلا هیچی بلد نیستید

سامان :ممنون شرمنده میفرمائید

باران : سامان میشه لطفا جدی باشی

سامان:‌what can I do ؟

باران : ببین مجبورش کن سر یکی از این کلاسای آیین زندگی بره چند تا کتاب بخونه و...منم سعی میکنمدر بارهی خانمها  هرچی به نظرم خوب ودرسته روبنویسم .

سامان : خوبه این طوری ما هم با شما وتوقعاتتون آشنا میشیم خدا رو چه دیدی شاید  ما هم به نوایی رسیدیم

اما باران آف شده بود

سامان  عاشق سربه سر گذاشتن با باران بودولی یادش اومد نپرسیده خود باران میخواد چه کار کنه !

پس براش آف گذاشت : وسر کار چه بلایی سر خواهر من میارید !

ساعت حدود ۵ بود که سامان به محل کار رضا رسیدوبالاخره راضیش کرد به یک کلاس آیین زندگی برن و کتابی که سر راه خریده بود رو بهش داد مردان مریخی وزنان ونوسی !

وقتی به خونه رسید اول رفت سراغ کامپیوتر وبا کلی آف  از باران مواجه شد و لازم به گفتن نیست که گل از گلش شکفت .

آف اول : میتونی به سایت  http://www.2rna.com/ بری

آف دوم : http://www.niksalehi.com/30namaa.htm اینم هست کافییه مطالبشو یه جوری به رضا بقبولونی خودتم بالاخره

تو این سایتا درباره ی زن و مرد ویژگی هاشون وروش های رمانتیک و..........چیزایی گفته

فقط مشکل اینه که شما مردا به اندازهی کافی وقط نمیگزارید

آف سوم : حسادت آقا حسادت من کارمو بلدم

سامانم یه آف گذاشت : مرسی میخونموشون

آقا هم عمتهمن سامانم در ضمن خودمم میخونم  من عملیاتو شروع کردم ببینم چه میکنی .