اول نوشت: بازم کوتاه ؟
دوم نوشت : چقدر کوتاهه؟
سوم نوشت : مسخره اش رو در آوردم؟
چهارم نوشت:دوست داشتم این داستان رو یک کم +18 بنویسم ترسیدم ... من دوست ندارم یه وقت ....
پنجم نوشت: یه تصمیمی دارم از این به بعد هر دفعه میگم آپ بعدی کی خواهد بود!
ششم نوشت: چون چهارشنبه بد قولی کردم و برای سکوت جون چیزی ننوشتم میخوام فردا هم آپ کنم!
هفتم نوشت: بدم نمیاد داستان زندگی خودم رو هم بنویسم !!!!
هشتم نوشت : جدا میخواستم بیشتر بنویسم اما باید برم دنبال جوجه هام !
آپ بعدی : فردا
داستان نوشت:
فواد آرام آرام پله ها را بالا می آمد. عجله ای نداشت . دیشب گفتگویش با مجید به خانه ایما کشانده بودش !
همین و بس اما ...
اما نمیدانست چرا در هنگام ورود، پس از حال و احوال با مادر ایما و الهام چشمانش هم چنان منتظر بود .
ایما آمد . چای آورد . شیرینی . آجیل مغز . میوه . عصرانه... اما لبخند ؟ نه!
نه حتی برای یک ثانیه..... چشمانش غم داشت
اما صبور و آرام نشسته بود
فواد کلافه بود
درست است که او باید تلفنی میزد خبری میگرفت
اما مگر چه میشد ایما این کار را بکند ؟!
فواد قسم خورده بود دیگر هرگز به دختری دل نبندد
آن ها قرارشان این نبود که بود؟
به درک قرار دادشان فواد خسته بود ! حوصله بی مهری نداشت ! نه حوصله بی مهری دیدن داشت و نه حتی حوصله بی مهری کردن !
به صورت ایما زل زده بود و در فکر بود ....
چشمان مهربان ایما ....
بینی معمولی اش..
صورت گردش...
موهای فرفری و صورت نمکینش ....
لب های فانتزی اش ....
اوه مجید دیشب چرت گفته بود ! یک چرند به تمام معنا ! این دختر خیلی هم زیبا و دلنشین بود !
دیشب تازه به خانه بازگشته بود که مجید تلفن را به صدا در آورده بود ...
صدایش دلگیر بود . فواد با همه خستگی یک روز پر دردسر کاری، نتوانسته بود از مجید نخواهد که به خانه یشان سری بزند! آخر صدای پسرک ...
مجید پسر خوبی بود ! اما عجول ! خیلی خییلی عجول
از همان دوره مدرسه همینطوری بود !از همان روز آشنائیشان ...
فواد دبیرستانی بود ، مغرور مثل همین حالا ! آن موقع ها اصلا نمیدانست این صورت نا زیبای نوجوانی، روزی او را به جوانی نه چندان زیبا اما بسیار خوشتیپ و جذاب تبدیل میکند !
هوا آن روز بارانی بود یا برفی؟
به خاطر نداشت اما بیشک سرد بود و خیابان ها لغزنده!
سوت زنان با دوچرخه اش به سوی مدرسه میرفت که چشمش به پسرک دبستانی افتاد !
پسرک آن طرف خیابان لبو دیده بود و از هول حلیم داشت میرفت زیر دوچرخه ی فواد !
فواد خشمگین ترمز کرده بود ...
پسرک عجول اصلا حواسش به خیابان نبود !نزدیک بود کاری دست خودش و فواد بدهد !
فواد پیاده شده بود ...
هنوز نگاه پسرک را به یاد داشت ... پسرک ریزه میزه جلوی قد 1.80 سانتی فواد حسابی کوچک به نظر میرسید !
فواد از همان نوجوانی بلند قد بود !
اول میخواست حال پسرک را بگیرد اما او انقدر ترسیده بود که ....
لبخندی به لب فواد نشست .
همزمان با لبخند فواد مادر ایما سرفه ای کرد !
ایما چرا اینقدر سرخ شده بود ؟
اوه اوه داشت ایما را نگاه میکرد؟ و الان مادر ایما چه ها که فکر نکرده بود !!!
لبخند فواد پر رنگ تر شد !
مادر با اجازه ای گفت و حال را برای او و ایما خالی کرد !
فواد شیطنتش گل کرده بود !
به خصوص که ایما با خشم او را نگاه میکرد و زیر لب غر غر : آدم ندیدی تا حالا تو !!! آبرومون جلو مامانم رفت !
فواد کجای فکر هایش بود؟ آشنایی با مجید؟ چرا به آن روز ها بازگشته بود؟ آه هههههه یادش آمد !
مجید احمق !
دیشب آمده بود خانه اش و در کمال پروئی گفته بود ....
راستی چه گفته بود؟
فواد اصلا به خاطر نداشت اما میدانست هر چه گفته غلط اضافه بوده است !
مردک .... چه طور به خودش اجازه داده بود در مورد همسر او نظر بدهد !
ایما هرچه که بود مال خودش بود ... تمام و کمال ...
-: ایما حس بیرون رفتن داری؟
-: نه راستش
فواد برخواست و پیش ایما نشست دستش رو دور دخترک حلقه کرد . ایما ابتدا مقاومتی کرد اما فواد با جدیت او را نصفه نیمه در آغوش داشت.
-: چرا اونوقت ؟
-: خوب .... همنیطوری اصلا خسته ام از صبح تا 1 ساعت پیش سر کار بودم بعد هم ....
-: بعد هم ؟
-: هیچی
فواد آرام چانه اش را نوازش کرد . پسرک یک چیزی اش میشد !
آنقدر ملایم شده بود که ناگهان از دهان ایما پرید: بعد هم نمیخوام بیای برام دو دقیقه رویایی بسازی و بری !
فواد لبخند گرمی زد: و اگه قول بدم نرم ؟
-: برو بابا !
-: خودت برو بابا ! من مصممم برای خوشبختی ! اونم فقط با تو ! مفهومه ؟
شب خوبی بود.....
رفته بودند سفره خانه عقیق نزدیک خانه ی فواد بود
یک سفره خانه دوست داشتنی
سقف سفره خانه پر از ستاره بود
مثل لبخند ایما
مثل چشمان فواد
و مثل آرامش مادر ....
اینا که قرار عروسی نداشتن .چرا ایما نمیره خونه فواد؟؟؟؟؟
میره الی خانوممممممممممم عجول ! میره !
حالا خونه فواد خان هم خبری نیست !
سلام


تشکر فراوان
داستان بخونیم یا شرمندگی
زیر 18 بودم نخونم
سلام
قوربون شما
نه بخون
من +18 نمینویسم
سلام
من کلا با 18+ هیچ مشکلی ندارم ؛ تو هم راحت باش
از دست شما !
بله اطلس جان مشکل که نداریم اما خوب ....
چه میدونم !
مرسی... قشنگ بود و پر از آرامش
ممنون
اوهوم
همین رو میخوام منتقل کنم
آرامش
راستی مایٌم (با لهجه مشهدی بخون!) با +18 مشکلی نداریم کهههههههههه .
کی میگه خونه فواد خبری نیست ؟؟؟؟؟
برن خونه فواد میرسه به جاهای خوب خوبش
ببین شیطونی نکن
اگه منم نمیزارم اینا تو خونه فواد تکون بخورن حالا ببین !