قصه گو

داستان دنباله دار

قصه گو

داستان دنباله دار

تقدیر قسمت چهارم

رنگی نوشت : سلام سلام سلام

اول اینکه  ۱۷ صفحه نوشتم یعنی میشه گفت تا آخر هفته فقط باید به ویرایش بپردازم و جلو گیری از سوتی ! ایضا

حالا چه طور ید

خوب الحمد لله

نرجس یکی از دوستان گلمون دلش گرفته بود بهش پیشنهاد دادم خاطرات خوبمونو بنویسیم !

یکی شروع کنه لطفا

چند صفحه چند صفحه  بزارم ؟

کم؟

زیاد ؟

همه جوره آماده اما!

اصلا میخواین تا تهش رو بزارم خواستید بگید فردا بزارم ؟

بریم سر قصه !

فرزانه با دریافت پیامک (  رنگی نوشت :فارسی را پاس بداریم دییییییییییی)

یک لرزش نا شناخته در قلبش احساس کرد

حتما ا و بود خودش هم خنده اش گر فت !

او !!!!!!!!!!!!!

در دل گفت دست بردار دختر بشین سر درست

 تمارین کلاس ریاضی اش را حل کرد و هنوز مشغول بود که صدای در آمد

فرزانه : سلام بفرمائید

ترنم : سلام دخترم

فرزانه مثل یک کودک به سمت ترنم رفت و او رابوسید ترنم که دختری نداشت حسابی این حرکت به دلش نشست

ترنم :  دخترک مامان کجا بوده ؟

فرزانه : مامان ؟!!!

ترنم : خودش هم خندید تو بگی مامان اشکال نداره اما من از حامد فقط  15 سال بزرگترم باید بهم بگه مامان به نظرت ؟!

فرزانه :واقعا فقط 15 سال ؟

ترنم: بله واقعا ولی بحثو عوض نکن  یالا کجا بودی ؟!!!!!

فرزانه خندید و با شیطنتی که در خود سراغ نداشت گفت : بعد از اینکه هدیه ی گاج رو گرفتم  باعلی رفتیم کندو نهار خوردیم بعدم دربند

 چون یاد اس ام اس حامد افتاد به سمت یخچال رفت و یک ظرفی پر از آلوی جنگلی در آورد و گفت : اینم مال شما میخواست بگوید برای حامد هم ببرید اما رویش نشد

ترنم به سمتش امد با شوخی گوشش را گرفت و در حالی که چشمانش را نازک کرده بود و با شیطنت به ترنم نگاه میکرد گفت : علیییییییییییییی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فرزانه از لحن ترنم کلی خندید وگفت : دائیمه تخصص قلب میخونه

ترنم : نکنه خیال کردی من فکر کردم دوست پسرت اگه بود که تو الان زنده نبودی دیییییییییی

حتی اسم دوست پسر باعث شد فرزانه سرخ شود و وقتی یادش آمد امروز تا حوالی ظهر با حامد ..........

حسابی شرمنده شد .

ترنم دستش را جلوی چشمان فرزانه که به یک نقطه خیره شده بود تکان داد  وگفت : یا خودش میاد یا خبرش غصه نخور

فرزانه ناخودآگاه گفت : خدا نکنه

ترنم خنده اش گرفت و در دل احساس شادی زائد الوصفی میکرد  که این دختر زیبا و شایسته اینچنین غرق در فکر پسرش است بالاخره مادر بود و همه چیز را میتوانست در چشمان فرزانه وحامد بخواند حتی اگر به روی خود نمیآورد ....

ترنم : حالا میشه ظرف آلو رو ول کنی ! همش مال منو پسرمه

پسرم را با حالت عجیبی گفت و بعد فرزانه را زیر نظر نگرفت  تا راحت باشد

ترنم : فرزان بلند شو بریم فست فود سروش حالا دیگه دخترم ماشین داره نیازی نیست منت آقا حامد بد اخلاقو بکشم  بریم ؟

فرزانه از بریم کودکانه ی ترنم سر ذوق آمد و و گفت : بریم  مهمون من

ترنم : پس من رفتم حاضر شم

هنوز بچه های خوابگاه نیامده بودند و مشکلی نبود  این همه تحویل گیری ترنم اما مطمئنا با آمدن بچه ها حسادت ها مانع میشد

فرزانه تماسی با مادر گرفت و در مورد ترنم توضیح داد  مادر که متوجه شد دخترش شدیدا در این مدت جذب ترنم شده اظهار تمایل کرد که بیاید و با او آشنا شود  وفرزانه هم کاملا موافق بود هم دیدار مادر را دوست داشت هم اشنایی مادر با ترنم را ....... قرار شد مادر فردا بیاید .

ترنم و فرزانه به راه افتادند ترنم بعد از کلی تعریف از  رانندگی فرزانه با حامد تماس گرفت وتلفن را روی آیفون گذاشت

ترنم : سلام خابالو ی بد اخلاق

حامد : علیک سلام منو انقدر شرمنده نکن پرو میشما !

ترنم : درس میخوندی ؟

حامد : نه آواز میخوندم !!!!!!!!!!!!!

ترنم :بخون  سوتم بزن و تنهایی با کتابات حال کن منو دخترم که داریم میریم فست فود دیگه هم نیازی نیست  منت شما رو بکشیم دخترم ماشین داره !

حامد : کی مثل شما ودخترتون !!!!!!

ترنم : خوبی حامدم ؟

حامد : ایییییییییییییی، مادر من منو یک بار پسرم خطاب نکرده حالا دختر مردم شده د خ ت ر م........

ترنم : اها بگو حسودم چرا تعارف میکنی؟

حامد : ما حسود! ماچاکر شما!  فقط یادت باشه من اگه برجم بخرم به شما دو تا شام بده نیستم !

این همراه شما حرف زدن  بلد نیست ؟ چقدر ساکته

ترنم : داره به منو تو میخنده

حامد :  بهش بگو عوض خندیدن بپاد نره تو دیوار یه کاری دستتون بده دور درس خوندنم که یه دایره ی درست درمون کشیده فداش شم

فداش شم را کاملا اصطلاحی به کار برد اما فرزانه سرخ شد

ترنم : برو برو بزار ما به کیفمون برسیم تو هم به درست !

حامد : هیششششششششکی نمی خواد منو دعوت کنه ؟

ترنم : نه آقا جمه زنونه ی زنونه است

حامد باشه باشه هیشششششششششششششکی منو دوست نداره

ترنم : دقیقا زدی تو خال حالا برو خرجم زیادشد

 

وقتی ترنم قطع کرد فرزانه با احتیاط گفت : خوب میگفتید بیاد

ترنم : هههههههههههههه حالا میگی !!!!!!!

آنشب شب خوبی بود خیلی خوب

شاد و آرام اما بالاخره فرزانه فردا کلاس داشت و بد نبود به جای ولگردی تا نیمه شب بخوابد تا فردا سر کلاس چرت نزند ! این عین گفته ی ترنم بود

وقتی صدای ساعت موبایلش در آمد فرزانه احساس کرد  انگار همین یک دقیقه پیش بودکه خوابیده اما   وقت دانشگاه رفتن بود  هر جور بود بلند شد وراهی شد

فرزانه از باشگاه دانشجویان دانشگاه یک نقشه ی تهران هدیه گرفته بود  همان را همراهش برداشت اول مسیر رفتنش را چک کرد نقشه را در داشبورد گذاشت و راهی شد

به او اجازه نمی دادند ماشینش را وارد دانشگاه کند  فرزانه حسابی کلافه شده بود که با پاتی بازی حامد که ناگهان پیدایش شد و بعد غیب شد  قضیه حل  شد

حامد حتی فرصت تشکر را به فرزانه نداده بود !

فرزانه  اس ام اس زد : سلام  متشکرم

هنوز دکمه ی سند را نزده بودکه شادی و دوستش را دید مشغول حرف زدن با آنان بود که

 حامد جواب اس ام اسش را داد : منم بابت آلو  جنگلی ها و اولین اس ا م است واقعا متشکرم خانم . کارت دارم کلاست که تموم شد یه اس ام اس بزن plz

دو دختر شک نداشتند که این خانم دوست حامد است اما قبل از اینکه چیزی بپرسند فرزانه گفت : ببخشید بچه ها من کلاس دارم ،  فعلا

و جواب اس ام اس حامد را این طور داد : اگه جایی قراره بهم خونه هدیه بده حتما بهت  اس ام اس میدم !

شیطنتش  گل کرده بود، خودش هم تعجب کرد .ناآگاه از ا نکه عشق است که شیطانش کرده .....

حامد جواب داد : نه بابا ! شیطون شدی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فرزانه بالاخره یک بچه درسخوان واقعی بود و تا بعد از ظهر که کلاسش تمام شد حتی یاد  حامد هم نکرد !

اما بعد از آخرین کلاس اس ام اس زد : آماده ام بریم خونه رو به نامم کنی !

خسته وکوفته روی  نیمکت های جلوی دانشکده نشسته بود ومنتظر جواب حامد بود که ناگهان یک  نفر از پشت چشمانش را گرفت !

حامد که از پشت داشت این صحنه را میدید احساس کرد دارد دیوانه میشود. مخصوصا وقتی دید فرزانه با دیدن مرد کلی هم استقبال کرد !و در دل گفت: لابد علی آقاست دیگه هووووووووووم حامد خوش خیال !

علی چند لحظه بیشتر ننشست اما فرزانه 1 ساعتی معطل حامد بود که جواب تلفن هایش را هم نمیداد !

پس به سمت خوابگاه رهسپار شد و 100 البته با کلی گله مندی از حامد ..........

وارد خوابگاه که شد اول به سمت دفتر ترنم رفت

حساب ترنم وحامد کاملا جدا بود.........

در زد ولی با هیچ جوابی مواجهه نشد در را از روی نگرانی باز کرد  ......

نظرات 21 + ارسال نظر
نرجس شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:51 ق.ظ

سلام علیکم
خوب خانم خانما شما که نوشته بودیبیشتر می ذاشتی ما هم حالش را ببریم دیگه....

علیک سلام
نه دیگه باید یک کم آدم تو خماری بزارتون ها ؟

مریم خانومی شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:41 ق.ظ http://maryam-khanoomi.blogfa.com

سلام خاله قصه گو ! احوال شما !؟

ای ای ول ای ول ! رتبه یکه کنکوررررررر !
بابا ما آرزوی 10000 به پایینش رو داریم :دی !

بووووووووووووووووووووووووووس

خاله ( شرمنده میگم خاله ها :دی . آخه دوست دارم ! اگه شما دوست ندارید بگید که من دیگه نگم ! مرسیییییی )
ها داشتم می گفتم
خالههههههههههههه چی شد پس ؟ من که تو خماری موندم که!
کی آپ می کنید ؟!

بوس بوس

سلام خاله جون
قربونت
کم پیدایی گلم
خوش اومدی
بله یک کنکور
بوووووووووووووووووووووووووووی
راحت باش
من که آمروز آپیدم
آپ میکنم فردا حدور ۱۱ صبح هم شایدم همشو گذاشتم حالشو ببرید !

سحر شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:15 ب.ظ

سلام.خوبی؟
چند روز نبودم .مرسی کلی مزه داد. مرسی گلم.
داره قشنگ می شه!!!!!!! ولی تا فردا صبر می کنم. موفق باشی.

سلام ممنون
خوش اومدی
خوبی که ان شا الله
نوش جان
جدی !
صبر کن خانمی !

نرگس شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:19 ب.ظ

ای وای چه زود تموم شد :((
اگه داستان بعدی آمادست آره فردا همرو کامل بذار . اگه هم که آماده نیست به این زودی ما رو بیکار نکن همین قسمت قسمت خوبه :دی

تموم تموم نشد شایدادامه اش بدم نمیدونم
یعنی الان فکر میکنم میشه ادامه اش دا
حالا صبر کن
بعدم نترس بیکار نمیشی به اول قصه ی بعد فکر کردم

الهه شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:24 ب.ظ http://rozeh30ah.blogfa.com

سلااااااااااااام
خوبی؟ خوشی؟ دو قلوها خوبن؟ راستی چند سالشونه ؟
ایول کلش اماده اس؟ البته به نظر من میشه خیلی جلو رفت . یعنی بیشتر از ۱۷ صفحه.با هرچی خودت صلاح می دونی.

راستی حوصله ام سر رفته می خوام رمان بگیرم. یه رمان قشنگ سراغ نداری بهم معرفی کنی؟ ایرانی باشه هاااااااااااااا .رمانای خارجی رو دوس ندارم


بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس(به قصه گو جون فعالم)

بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس(یه قل)
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس(اون یکی قل)

سللللللللللللللللللللللللللام
مرسی
ای بدک نیستم
دست بوسن نینی هام
۲ سال ونیم
آره بابا ۱۷ صفحه آخرش نیست
من ۱۷ صفحشو نوشتم
رمان ایرانی خوب ممممممممممممم من رمان ایرانیایی که خودنم رو فکر کنم همه خودنده باشن
بووووووووووووووووووووووس
اسم یکشون مهربانه
اسم اون یکی مهران
جفتشونم دست بوسن

نرگس شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ب.ظ

تموم شد منظورم این بود که کوتاه بود :دی
یعنی کوتاه نبودا ولی خو تا من شروع کردم خوندن زود تموم شد :دی
لطفا هرچقدرش رو که نوشتی زودی بذار که دلم حسابی آب افتاده .
گفتی اسم یکی از قلا مهربان هست ؟! دختره ؟!
یا دوتاشون پسرن ؟!

پس کوتاه بود !
ای بچه پرو !
مهربونم دختره
بله یه فسقلی توپولو ی مهربون

شاذه شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:56 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

سلاااااااام
خوندم اومدم!
خوبی؟ دخمل پسر گل خوبن؟ سلامت باشین همتون
من الان بسی ذوق زده ام و هوووممم هیچی نگم بهتره!
هر جور دوس داری بذار
قربانت
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

سلااااااااااااااااااااام
نوش جان
خوب خوبن
فقط من که نبودم خونه شوشو میگفت مهربان یک کم ناراحتی میکرد ولی مهران عین باباشه بی خییییییییییییییییییییال !
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

یاسمن بانو یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:10 ق.ظ http://manam1zan.persianblog.ir

اپم عزیزم ... ممنونم که منو مورد لطف قرار میدی...

اییییییییییییییییول اومدم

نهال یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:39 ق.ظ

سلام
این یکی تا حالا خیلی عالی پیش رفته ولی ای کاش عاشق شدنش رو از ترم ۲ یا سه شروع میکردی منطقی تر بود

فقط با پوزش فراوان تمرین رو با ان جمع نمیبندن همون تمرینها هم درستره و هم زیباتر البته باز هم از تو دوست عزیز پوزش میخوام

سلام
بهبه
از این ورا
خوبه
راست میگیا !
پوزش چرا
لطف میکنی میگی !

مریم خانومی یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:19 ب.ظ http://maryam-khanoomi.blogfa.com

سلام خاله
پس کو آپ جدید ؟!
گفته بودید فردا یعنی امروز 11 صبح می آپونید که !!!!
:))

خوبید ؟ چه خبرا ؟

سلام خاله !
بیمارستان می بودم !
جون مریم خانمی هییششششششششششکی فردای عملش نمیادنت به جز من خل که الان پیش شمام

یلدا یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:14 ب.ظ

وای خدا...........چه داستان محشری....
من اولین بارمه که میام اینجا... الان هم کلی ذوق زده می باشم .
هم به خاطر دو قلوهات (من از بچگی عاشق دوقلو ها بودم .)
هم به خاطر داستان قشنگت که یه جورایی به منم ربط پیدا می کنه . چون منم امسال کنکور دارم و رشته م هم ریاضیه . ولی یه مشکلی هست اونم اینه که احتمال چنین رتبه ای برای من صفره . من اگه زیر ۱۰۰۰ هم بشم با دمم گردو می شکنم.....

راستی دوقلوهات چند سالشونه؟ دخترن یا پسرن؟
از طرف من اساسا ببوسشون....

ممنون بابت داستان قشنگت
قربانت
بای

سلام
یلدای گلم
منم نظرتو دیدم ذوق زده شدم !
دو قلوها دو سال و نیمه ان
مهربان دخترمه
مهران پسرمه
دیگه
نه چرا ایشاالله رتبه ات عالی بشه دخترکم !
میخوام چند تا داستان عشقیه کنکورکی!!!!!!!! بنویسم !
بیای بازما گلم !

نرگس یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:33 ب.ظ

دوباره که داری تنبل میشی خاله !
نکنه باز اتفاقی افتاده ؟!
خوبین ؟! بچه ها خوبن ؟! جناب همسر خوبن ؟!
قرار بود امروز کل داستانو بذاری ولی حتی یه قسمت هم نذاشتی :(
خاله شاذه هم که دیگه کم آپ میکنه :((
شما دیگه کجا رفتی ؟!

اومدم با یه آپ طولانی چون نمیخواستم نرگسم ناراحت بشه
ولی تا آخرش نیست این قصه سر دراز دارد !

مریم خانومی دوشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:58 ق.ظ http://maryam-khanoomi.blogfa.com

آدمدیم نبودید ! یعنی آپ جدید نبود !
خالهههههههه

آمدم
بیااااااااااااااااااا
گلمی

شاذه سه‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:33 ب.ظ

کوشی؟ چشم خوردی؟!

ههههههههههههههههههه
انگار چشا شوره !

نرجس سه‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:16 ب.ظ

کجایی تو دختر
بدقولی نداشتیم ها!!!!

ببخشین نرجس جون

سحر سه‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:26 ب.ظ

سلام اپ نکردی ایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یا پستای جدیدت برای من باز نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(ناراحت)

بخند سحرکم
بیا اینم آپ
البته تا شنبه نمیاما بگم !

بهارین سه‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:21 ب.ظ http://baharin.blogsky.com

سلاااااااااااااااااااااااام
خوبی؟
چه قدر داستان سرنوشت جالبه..من که خیلی خوشم اومد
زودتر قسمت بعدیش و بذار..از وقتی لینکت و تو آخرین پست شاذه دیدم زود اومدم و یکریز نشستم به خوندن...از این به بعد علاوه بر وبلاگ قصه شاذه وبلاگ تو رو هم می خونم
فعلاااااااااااااااا

لطف میکنی بهارین جون
آپم دیگه !

نرگس سه‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:16 ب.ظ

باز تنبل شدی ؟!

فرز شدم تو بیا !

مینا چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:58 ق.ظ

سلام قصه گوی عزیز
داستانتون خیلی قشنگه
پس کی آپ می کنید
منتظریم آخه ...

مینا جون کاش آدرسم میزاشتی !

اطلس چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:07 ب.ظ http://www.atlasariya.blogfa.com

سلام
خووبی؟
من تازه واردم
جانه من زوود باقیشا بزار
کییییییییییییف کردم
دستت درد نکنه
ببین زوود باقیشا بزاریااااااااااا
توو خماری نزاریموناااااااااااااا
باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام
نه نمیزارنمتون تو خماری
نوش جونت
خواهش میکنم
چشششششششششششم
شنبه هم آپ میکنم
چششششششششششششششششششم بازم

محمد یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:29 ب.ظ

محمد زمانی ازچهارمحال.بروجن50سال پشت کنکور بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد