رنگی نوشت : غلط های املایی را اعلام نمایید باتشکر قصه گوی پر غلط !!!!
من خوب خوبم دو قلو ها هم شییییییییییییییییییطون شییییییییییییطون !
حامد بدون هیچ حرفی سوار ماشینش شد و در جلو را نیمه باز کرد
حامد : منتظر چی هستی بشین دیگه !
فرزانه : میشه من عقب بشینم
حامد : نه خیر خانم ، روزمو نو خراب نکن دیگه! بزار چشمشون حسابی در بیاد !
فرزانه : چشم کیا ؟
حامد : بشین تا بگم .
فرزانه بی هیچ حرفی نشست، در حالی که فکر میکرد :مامان هانیه کجایی دختر مظلومتو ببینی !
حامد باخنده گفت : جون من نگاشونو دیدی ؟! حال کردم .
فرزانه : بله ؟
حامد : دختر تو مطمئنی رتبه یک کنکوری ؟! آخه آدم انقدر ساده ؟!!!!نمیگی الان من بدزدمت ؟
فرزانه سرش را پایین انداخت
حامد باخنده گفت :حالا خجالت بسه ٬من میخوام بدزدمت!!! پس نباید مسیر رو یاد بگیری !!!!
در داشبردو باز کن وچشاتو با چش بند ببند یالا !
فرزانه دیگر داشت واقعا وحشت میکرد .....
حامد بادیدن قیافه ی فرزانه غش غش خندید، الهه ی ناز را گذاشت و سعی کرد کمی جدی باشد تا دخترک را نترساند ..
حامد : ببینم برنامه نویسی بلدی ؟
فرزانه: تا حدی ... ایییییییییی
حامد : دوست داری کار کنی ؟
فرزانه : اگه بتونم عالیه ولی به درسم لطمه نخوره ؟!
حامد : ببین پیشاپیش بگم تو نه تنها 4 سال آینده رو، بلکه حداقل ده سال !سخت رو پیش رو داری همش درس وکار وخستگی !
تنبلی هم نمیتونی بکنی، فکر شوهر وبچه ونی نی ومادر شدنم، باید از سرت حالا حالا هابیرون کنی !
و زیر چشمی فرزانه را پاید ، از قیافه اش خوانددخترک اصلا انتظارش را نداشت یک پسر به این راحتی با او حرف بزند، اما فرزانه همه کس نبود حامد میخواست او را قبل از اینکه شکل بگیرد به زن رویایی اش تبدیل کند.
نه اینکه بخواهد او را عوض کند، نه، میخواست یک همراه تمام عیار برای خودش بسازد .اما تصمیم گرفت ادامه ی این بحث را به بعد موکول کند
فرزانه گفت : چرا
حامد خنده اش گرفت ،میخواست بگوید نکنه از همین حالا بچه میخوای !اما دلش نیامد دخترک ساده را بیش از این خجالت زده کند وبا محبت گفت : چون رتبه یک کنکوری !!!!حالا بیخیال
نگه داشت وگفت : حالا نمیپرسی سورپریزم چیه ؟
فرزانه فقط داشت به این مرد عجیب نگاه میکرد !
حامد : کی قراره یخت ذوب شه شما ؟ بگو برم همون موقع بیام ها ؟
فرزانه بالاخره خنده اش گرفت و طلسم شکسته شد .
حامد : اینه ! حالا یالا رانندگی بلدی یا من باید رانندگی هم یادت بدم ؟!
فرزیانه : تابستون رفتم کلاس رانندگی گواهینامه گرفتم .
حامد : کی با 10 جلسه راننده میشه دختر ؟!
فرزانه : تو تابستون همش من پشت ماشین علی نشستم !
حامد میخواست بپرسه علی کیه ولی فکر کرد، این دیگر خیلی گستاخانه است.
پس گفت : حالا که رانندگی بلدی ماشین میخوای ؟
فرزانه : میخواین برام بخرید ؟!
حامد با خنده گفت : ایییییییییییی من اگه پول داشتم ................. نه دختر میگم تو رتبه یک کنکوری؟ ها ؟
فرزانه : فکر کنم
حامد :گاج هم به رتبه یکی های امسال 206 هدیه میده ! نمیخوای ؟
فرزانه واقعا شوکه شد .......
حامد : نمیدونستی ؟
فرزانه : نه ؟!!!!!!!!!!
تازه فرزانه فهمید ،چرا روبه روی ساختمان بزرگ گاج که منتشر کننده ی کتب کمک آموزشی وتست برای کنکور است ایستاده اند....
هر دو پیاده شدند وبا کلی استقال رو به رو شدند ،البته موسسه هرچه کرد حامد!!! نپذیرفت
خواهرش !!!!!در تبلیغات موسسه شرکت کند پس آنان هم دست برداشتند و خیلی راحت یک
پژوی نقلی را به نام فرزانه کردند !!!
فرزانه باور نمیکرد ،به این زودی کار تمام شود. کلی از حمایت های حامد که خود را براد ر ش معرفی کرده بود لذت برده بود کیفور کیفور .........
اگر حامد هم نبود او نمی پذیرفت در تبلیغات شرکت کند اما حامد حتی از او نپرسید میخواهد یا نه !!!!
فرزانه : من با ماشین خودم میرم .
حامد : ماشین خودم ؟!! بابا دست مریزاد !پیاده شو باهم بریم، به من نهار ندی من از همین تریبون به مامانت اعلام میکنم با یه پسر خیلی خوشتیپ تا حالا بیرون بودی دیییییییی
ناگهان صدای موبایل فرزانه بلند شد !
مادرش بود ....
فرزانه: حالا چه کار کنم ؟
حامد: وا جواب بده ؟
فرزانه :مامانم اگه بفهمه
حامد : چی رو ؟
فرزانه نشست پشت ماشینش و کلافه بدون اینکه جواب حامد را بدهد رفت !!!!!!!!!!!
با خود فکر کرد اصلا نمیفهمه ایراد داره ما با هم رابطه داشته باشیم !
تازه وقتی راه افتاد یادش آمد نمیداند کجاست ؟! او که تهران را بلد نبود !
حامد هم که از رفتار دخترک پاک کلافه بود، به خودش قول داد اگر دخترک سالم به خوابگاه برگردد دیگر کاری به کارش نداشته باشد .
آخر او چه طور میتوانست خود را به خوابگاه برساند ؟!
ترافیک فرزانه رادیوانه کرده بود، اصلا نمیدانست چه کند ؟
ناگهان یادش آمد میتواند به دائی علی زنگ بزند ؟
دخترک جلوی یک رستوران ایستاد به نام کندو !
خودش نمیدانست اما دو راهی یخچال بود بالاتر از ظفر از یک نفر پرسید کجاست و به دائی زنگ زد...
فرزانه : سلام علی
علی : سلام گلم خوبی؟ دانشگاه خوب بودفرزان
فرزانه : عالیم یه سورپریزم دارم ..... اینجانب قصد دارم شما رو به یه نهار دعوت کنم نپرس چرا یالله بیا...
علی : کجا ؟ چرا ؟ فرزانه تو از این کارا نمیکردی ؟
فرزانه : شیک بیایا!!! شریعتی دو راهی یخچال رستوران کندو ...
( طوری حرف میزد که انگا ریک عمر است کندو پاتقش ( رنگی نوشت : امیدوارم همینطوری نوشته بشه !!!!) است ! انگار نه انگار که از ناچاری و گمشدگی !!!! میخواهد نهار بدهد تا او را به دانشگاه برگردانند ! )
علی : تو الان اونجایی ؟ فرزانه !خوبی دائی ؟
فرزانه : خوبیم عالی .....بیا دیگه یالا
علی که فکر کرده بود، فرزانه میخواهد یکی از ساندویچ های به اصطلاح بچه ها کارگر خفه کن ! بوفه را به خوردش دهد داشت شاخ در می آورد !
کندو !!!!!!!!!!
راهی شد وقتی ما جرای ماشین راشنید کلی خوشحال شد !البته او هر گز نفهمید دوست راهنما ،یک پسر بوده است فرزانه آن روز را تاشب حسابی با دائی خوش گزراند بدون اینکه یک لحظه فکر کند حامد نگرانش میشود .....
علی با وجود کار زیاد دلش میخواست فرزانه را از تنهایی !!!!!!!!درآورد پس تا شب او را گرداند
دربند وآلو های جنگلی قرمز رنگش که حتی یادش هم آب به دهان آدم می اندازد ...
اما در آن طرف ماجرا حامد داشت دیوانه میشد نکند برای دخترک اتفاقی افتاده باشد نکند ......
و اصلا حوصله نداشت به خانه برود دم خوابگاه به امید آمدن فرزانه ایستاده بود، که ماشین فرزانه رادید....
پس سریع خودش را مخفی کرد !هیچ نیازی نبود فرزانه بداند که او چه قدر نگران شده ا ست !!!!!!!
و بیخیال مثل همیشه، موبایلش را در اورد و برای اولین بار به شماره ای که دیشب از موبایل مادر
کش رفته بود sms زد : نوش جان فرزانه خانم ، دربند خوب بود !!!!!!!! بشکنه دستی که نمک نداره !
من حرفی ندارم
میخوای شروع کن
من هم بازی می کنم!
اما یه خورده سخته
آخه خاطره های شاد زیادند.....
باشه خودم شروع میکنم نرجس جون
سلاااااااااااااااااااام
خوبی؟
دیروز اصلا فرصت نکردم بیان تو نت .امروز هر ۲تا قسمت رو با هم خوندم.کلی کیف داد.
البته بماند که چقدر حرص خوردم تا بابام ر. از پشت کامی بیارم اینور.(کلی گولش زدم)
راستی یه سوال برام پیش اومده .
همه مسوولای خوابگاه اینقده مهربونن؟
آهان به فرزانه بگو به ما هم ناهار بدهههههههههههههههه
سلاااااااااااااااااااااااام
مغسی !
نوش جونم
خوب حق داره بابات یعنی چی !!!!!!!!!!
دهه
من که عمرا بزارم دخترم نت مت بیاد
چه دوره ای شده !!!!!!! ) همین الان آویزون منه ها !
از ۶ صبح بیدارن تا هر وقت منو شوشو بیدارم !
کشتن مارو
فمید دارم پشت سرش حرف میزنم یه جوری نگام میکنه !!!!!!!!
نه همه یمسئولا انقدر مهربون نیستن اما من یه همچین مسئول ماهی رو دیدم
روانشناس خوابگاه بود
خانم مروینام
ماه
آره منم نهار میخوام بیا بریم بهش بگیم !
آخرش حامد چطوری فهمید که فرزانه دربند بوده ؟!
خیلی ساده آلو جنگلی هارو دید !
از ۱۰۰۰۰۰۰۰۰ کیلومتری با اون رنگ جیغشون داد میزنن
بعلاوه منبعشون فقط دربنده و درکه که هر دو از یه نوعن !
سلااااااام
وای عالیه! امیدوارم قسمت بعدیم همینقدر شاد باشه! دارم میرم بخونم
راستی پاتوق درسته! (خودت گفتی بگین؛)
سلااااااااااااام
مرسی
هههههههههههههههه پس درسته !