قصه گو

داستان دنباله دار

قصه گو

داستان دنباله دار

گذر زمان قسمت دهم

ببخشید خییییییییییییییییییییلی کمه

دفتر خاطراتش رو باز کرد و در حالیکه در حال خوردن کافی میکسش بود خوندن رو شروع کرد !

پنج مهر 1381

خسته ام و عصبی واقعا نمیشه به این زنا اعتماد کرد همشون دروغ گو و دغل بازند

احساس میکنم از یه خواب هولناک بیدار شدم  باورم نمیشه که بارون معصوم و زیبا ی من همچین هیولای وحشتناکیه !

باور نمیشه انقدر ساده وزود باورم که زندگی خودم وخواهرمو دادم دستش اون گفت دنبال طلاق صنم باشم من ساده هم .............. حالا خانم خودش دنبال تور کردنه رضاست  راستش نمیخوام حسادت یا غیرتم باعث بشه اشتباه تصمیم بگمیرم پس میخوام قصه رو از اول اول بنویسم تا شاید بشه منطقی تر تصمیم گرفت

امروز یه روز بارونی بود و من ومامان غرق در صحبت که صنم با حال ناخوشایندی وارد خونه شد وقتی به بارون زنگ زدم وصدای خنده هاش که چه عرض کنم قهقهه هاشو شنیدم کلی تعجب کردم آخه از بارون اون طور خندیدن بعید بود وخصوصا وقتی من از حال بد صنم براش گفتم !

توی همین فکرا بودم که دوباره صدا ی به هم خوردن درو شنیدم با عجه بیرون رفتم

صنم شال وکلاه کرده بود که بره بیرون هرچی بهش گفتم کجا تو این بارون جواب نمیداد یعنی انگار بغضش نمیزاشت جواب بده با همون سر ووضع همراش راه افتادم و گفتم نمیزارم تنها بره توی ماشین با من صنما ی شجریان رو  ضبط بود انگار صنم رو یاد خاطاتش انداخته بود ..........و دوباره بغض صنم ترگید و من گذاشتم تا جایی که میتونه گریه کنه

 

نظرات 4 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:00 ب.ظ

سلام خوبی خانومی؟
کوتاه بود ولی مرسی .منتظره اپهای بعدیتون هستم. : *)

سلام تو چی خوبی خانوم
گل
خواهش میشه
امروز قول میدم بیشتر بنویسم

الهه چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:05 ب.ظ http://rozeh30ah.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااام
هنوز نخوندم .
ولی دیروز ظهر که اومدم منتظر بودم آپ کرده باشی.(ناراحت)

سللللللللللللللللللللللللام
ببخش گلم باردارم آخه این ویار لعنتی هم ولکن نیست خودت بخند

الهه پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:46 ب.ظ http://rozeh30ah.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااااااااااااام
با امروز که آپ نکردی شد ۲روز.
دلم آب شد.

واسه خاطر الی جونمم که شده یه آپ طویل میکنم

مریم خانومی جمعه 16 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:47 ب.ظ http://maryam-khanoomi.blogfa.com

سلام

یعنی آخر این داستان چی میشه !؟؟؟؟؟؟
من که فوضولیم حسابی گل کرده :دی

موفق باشید ( احتمالا خاله قصه گو )

منم نمیدونم چی میشه !!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد