حرف خاصی ندارم یه راست میرم سر ادامای قصه :
وقتی رضا دوست آرام ومذهبیش در مقابل شوخی های همیشگیشان درمورد ازدوا ج به تته پته افتاد فهمید که خبری است اما حتی فکرش را هم نمیکرد فرد مورد نظر بهترین دوستش صنم باشد .
آخر صنم که بچه بود ................ 7 سالی از خودش کوچکتر بود و تازه داشت شال دوم دانشجوییش رامیگزراند
آن روز جمعشان جمع بود علی .احسان . حامد .عارف .خودش و رضا کلی سر به سر هم گذاشتند و کلی خندیدند اما رضا واقعا گرفته بود !!!!
خوب به خاطر داشت آن احساس دو دلی و ترس یا اضطراب غیر قابل توصیفش را وقتی رضا توی اتاقش ملتمسانه صنم را خواستگاریکرده بود میگفت میترسد ! از چه؟ سامان هرگز نفهمید ه بود
رضا تازه ساکت شده بود و منتظر واکنش سامان بود (سامان طول و عرض اتاق را میپیموداز اول به آخر ودوباره از نو) که صنم در زد تا میوه بیاورد
صنم همیشه از هر نوع میوه چند تا را به شکل های مختلف و عجیب و زیبا برش میز د ودر ظرفی به زیبایی میچید تا راحت تر خورده شوند شاید هم از سلیقه ی عجیب و فوق العاده اش بود شاید او تنها کسی بود که میتوانست یشمی و قرمز را با هم ست کند !!!!!
آن روز هم همان کار را کرده بود یک سارافون لی به تن داشت و یک بلوز سفید یقه اسکی شال سفیدش را دور خرمن موهای مشکی و لختش پیچیده بود و چشمان آبیه مایل به خاکستریش مثل همیشه در صورت برنزه رنگش میدرخشید چقر زیبا بود !!!
و انگار سامان تازه متجه این همه زیبایی شده بود انگار دفعهی اول بود که صنم را میدید ..................!!!!!!!!!!
ناگهان چشمش به ساعت افتاد باید میرفت دیرش شده بود
انقدر کافی میکسش را هم زده بود که سرد شده بود چاره ای نداشت لاجرعه سرش کشید
یک لباس رسمی به تمام معنی به تن کرد و راه افتاد
سعی کرد روی رانندگیش تمرکز کند هیچ دوست نداشت در این اوضاع با یک تصادف مشکلاتش را بیشتر کند
اوضاع شرکتش حسابی به هم ریخته بود تنها امیدش پیشنهادی بود که قرار بود شرکت صبر بدهد یک شرکت مشاورهی مالی تجاری که 3-4 سالی از تاسیسش میگذشت همه میگفتند پیشنهاد هیشان بی نظیر است و معجزه میکنند .
وقتی به شرکت رسید یک خانم جوان منتظرش بود انگار از طرف شرکت صبر آمده بود به منشی اش گفت چند دقیقه دیگر آن خانم را بفرستد .
آن زن بدون اینکه به او مهلت بدهد جلو آمد وگفت : اصل اول آقا انقدر دیر سر کار نیایید و لبخند شیطنت آمیزی زد وادامه داد سلام ببخشید من رها فتوت هستم از طرف شرکت صبر چه وقت آمدن است آقا ی مهندس ؟
_ بله ! خوش آمدید خانم بفرمایید داخل
اما دخترک منتظر درخواست او نمانده بود وخود داخل شده بود !
_ شما همیشه انقدر عصبی هستید آقای مهندس
_ بله !؟ نه خیر الان هم عصبی نیستم فقط کمی جا خوردم
دخترک راحت مینشیند ! و مخنددو میگوید :
_همان سامان همیشگی جدی و خشک تو درست بشو نیستی ببینم منو نشناختی هنوز ؟
_ نه متاسفانه
_ منم رها دختر دکتر فتوت خواهر رهام دوست صنم ...
_ اوووو بله ( البته هنوز هم نشناخته بود که او کیست !!!!!! )
_در همین حین موبایل رها زنگ زد و مشغول صحبت با موبایلش شد
سلام جناب رئیس...... ایشان تازه آمدند ....... چشم چشم ......... تا 45 دقیقی دیگر برمیگردم
_ انقدر دیر آمدید که رئیسم حتما حسابمو میرسه اون که مثل تو نیست . جدی وترسناکه
(دخترک انگار همین چند لحظه پیش به سامان گفته بود که جدی وترسناک است اما او فقط مدام حرف میزد شاید خودش هم نمیدانست چه میگوید !)
_ خوب برم سر اصل مطلب ما براتون چند تا پیشنهاد عالی داریم که توی این نامه نوشته
_ جدی !!!!
_ وا مگه من با شما شوخی دارم آقا ؟ دخترک با قیافهی حق به جانبی این جمله را گفته بود
_ ببخشید منظوری نداشتم
_ دخترک باز داشت میخندید خواهش میکنم تهران مال شما
_ بله ؟؟؟
_ خوب تهران رو به شما بخشیدم دیگه اصلا ولش کن بابا تو معلوم نیست کجایی
سامان فقط با تحیر نگاه میکرد
ودخترک تند تند حرف میزد
_ این نامه هم یه تقاضای شغلیه ما میخوایم ساختمون شرکت رو از نو بسازیم( آخه شرکت سامان یه شرکت ساختمانی بود ) این نامه همه چی رو توش توضیح داده ......... من برم تا رئیسم نکشتم راستی سامان فردا تولد شوهرمه اگه با صنم اینا بیای خیلی خوشحال میشم بیای حتما باشه یه سور پیریز دارم براتا
_ چشم اگه شد
_ اگه شد چیه حتما بیا صنم آدرس داره پس تا فردا بای
_خدا نگهدار !!!!!!!!!
سامان هنوز بهت زده بود این دیگه کی بود !
پاکت ها رو یکی یکی باز کرد: راه حل های جالبی بود اول به روش طرح مسئله شده بود وخیلی جالب حل شده بود و توضیح داده بودن با قوی تر کردن کنترل داخلی و کار کردن با سرمایهی شرکت در فارکس و پیوستن به یک خوشه ی صنعتی و............. مشکلات شون قابل حله
غرق در فکر بود چرا یکی از این راه حل ها به فکر خودش نرسیده بود !!!
اون با خیلی از مدل های ریاضی آشنا بود اما خوب نتیجه گیری اقتصادی بازرگانی نمیدونست او یک آرشیتکت بود .
در نامهی بعد ازش دعوت شده بود برای همکاری در ساخت ساختمان شرکت صبر امروز مدیر عامل شرکتشون رو ببینه دوست داشت ببینه این مرد کیه که اون خانم شلوغ وشاد اونقدر ازش حساب میبرد
خب راستش از این قسمت خیلی چیزی نفهمیدم. امیدوارم تو قسمتای بعد بتونم بازش کنم.
صبر کن
من عاشق پازلم پس قطعه ها رو کم کم پیش هم میزارم
حتی اسم شرکت صبر رو هم بی دلیل نگذاشتم
امیدوارم خسته ات نکرده باشه
( لبخند )